دو خاطره از حاج احمد متوسلیان
عباس برقی نقل میکند: بعد از عملیات بیتالمقدس و فتح خرمشهر زمانی که خدمت امام شرفیاب شدیم حاج احمد از ناحیه پا مجروح شده بود و عصا در دست داشت. وقتی که خدمت امام رسیدیم ایشان برای عرض گزارش با امام ملاقات خصوصی داشت. زمانی که از خدمت امام برمیگشت دیدم که حاج احمد عصا در دست ندارد و...
مشاهده ادمه مطلب...
بعد از اينكه عصب هاي دستم در اثر اصابت گلوله هاي دشمن قطع شد
دكتر ها اعلام كردند كه دست من يا بايد قطع شود و يا اگر قطع نشود
به صورت غير فعال و بي حس باقي خواهد ماند . علت اصلي آن هم
گلوله اي بود كه به كف پايم اصابت كرده و اعصاب دست و پايم مختل
و قطع شده بود . يكي از دكتر هاي معالج به پدرم گفت : اگر استخوان هايم
جوش بخورند تازه مثل يك تكه گوشت مي شوند .چون عصب ندارند و
نميتواند سر پا بايستد . با وجود اينكه تمام آزمايش هاي چشم پزشكي
كه از من گرفته بودند نشانمي داد كه اعصابم قطع است ، ولي اميد زيادي
به شفاي خود داشتم . دستها و پاها و كليه ي بدنم را به كلي گچ گرفته بودند
و نميتوانستم تكان بخورم و غذا را مثل گنجشك در دهانم مي گذاشتند .
حدود يك سال بستري بود م . يك شب به ياد دوستان شهيدم كه در سال 62
در كنارم توسط ضد انقلاب در كردستان به شهادت رسيده بودند، افتادم.
همه ي بيماران در بيمارستان خوابيده بودند و مرا غم غريبي گرفته بود
شروع به گريه كردم و به امام زمان عرض كردم : اي صاحب الزمان !
ما به تو دل خوش كرده ايم ، اگر از همه جا و همه كس نااميد باشيم
از آنجايي كه هيچ كس از درگاه شما نااميد برنمي گردد ، ما هم نااميد نميشويم.
خودتان عنايتي كنيد و اين سرباز كوچك درگاهتان را دريابيد . وقتي به خواب رفتم .....
من اشاره به یك مورد میكنم كه شهید نامجو در كنار حضرت آیت الله خامنهای، مدظله العالی، حدود دو سه ماه متوالی در ستاد عملیات نامنظم فعالیت داشت. در طول این مدت كه ما زیر بمب و موشك دائم بودیم، بعضی وقتها تماس تلفنی با ما داشت و جویای احوال ما میشد. یك بار در حین صحبت تلفنی متوجه شدم كه صدایش گرفته است. پرسیدم: طوری شده؟ و او با لبخند گفت: چیزی نیست نگران نباش، از دود و آتش است.
صبح دومین روز حمله ، داخل سنگر فرماندهی قرار گاه خاتم الانبیاء (ص)
احمد کاظمی نتیجة قطعی شب اول عملیات والفجر دو را به من گزارش داد: آقا
محسن ، توی هیچ کدام از سه محور عملیاتی الحاق صورت نگرفته…
کاظم که ساکت شد، گفتم : راحت بگو شکست خوردیم !
« در عملیات بدر، بچه ها سی ساعت در هورالهویزه پارو زدند. وقتی خط را گرفتند، حدود 72 ساعت زیر بمباران گاز خردل بودند. مقاومت بچه ها همه به عشق تشکیل حکومت علوی بود. در عملیات بدر وقتی یك عده از بچه ها و شهدا و مجروحان آن جا ماندند و بقیه برگشتند به عقب، دوباره گفتند كه اگر می توانید بلند شوید و به محور برگردیم، نیرو لازم داریم. دوباره بچه ها به نام امیرالمومنین و به نام اهل بیت بلند شدند و آمدند. این بچه ها که شیمیایی شدند و الان 16 سال است که نمی توانند یک نفس راحت بکشند ـ بچه هایی که مطابق آمار در 96 درصد از وصیت نامه هایشان کلمه ولایت فقیه آمده است ـ به خاطر حکومت دینی و اجرای احکام شهید شدند.
از یاد نبایدبرد روزی را كه جمله ی «محمداز سپاه اخراج شده» دهان به دهان می گشت! همه مات و مبهوت بودند! نمی خواستند باور كنند !یعنی نمی توانستند ! همه پرس و جوها به این ختم می شد كه محمد به دلیل پشت كردن به مبانی عقیدتی و گرایش به ضد انقلاب، اخراج شده است ،اما او هر كاری كردیم چیزی نمی گفت ، حتی همسرش هم تمام دیوار های خانه را پر از شعار مرگ بر ضد ولایت فقیه كرده بود .آه چه مظلومانه زیستی ،وآیا میتوان دراین عصراینگونه معامله کنی ،همه چیزرنگ دیگری گرفته!رنگ وبوی ریائی خدایا چه بگویم!
زیردست نواز بود. بعداز شهادتش فهمیدیم كه سرپرستی5.6 خانواده را برعهده داشته.
در پایگاه شیراز معماری به نام قبادی بود كه برای نجات یك مُقنی از چاه، خفه شد. جواد از آشپز رستوران خواسته بود از همان غذایی كه تیمسار و افسران میخورند به خانواده قبادی هم بدهند و خودش پول آن را حساب میكرد.البته هیچ وقت به من نمیگفت.
خاطرات شهدا و جانبازان از زبان سید حسین مومن: کلیپ صوتی سخنرانی حجت الاسلام سید حسین
مومن که چند تا خاطره ناب و جانسوز از شهدا و جانبازان تعریف میکنه ..خواهش میکنم که حتما دانلود کنید و اگه
واقعا تاثیری در حال شما گذاشت حتما نظر یادتون نره!
منبع